هیچ کس
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
وهر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
*
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
چه دیوارهایش سیاه است
چرا نور اینجا کم است؟
وآن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
و من تازه آنوقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره وبلاگ
فهرست اصلی
فهرست موضوعی یادداشت ها
نوشته های پیشین
لوگوی وبلاگ من
لینک دوستان من
موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه