کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟
بدست علیرضا در دسته : 17/10/90 : 1:8 عصر
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب
تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده راازبیکسی،هامیکنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب
حضورم را زچشم شهر حاشامیکنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب
محمد علی بهمنی
به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را
بدست علیرضا در دسته : 17/10/90 : 1:1 عصر
به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را
که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را
پس از خاموشی چشمت بدم می آید
که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را
نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست
که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را
به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم
که شاید بشکنم یک شب سکوت خانه خود را
چو دیدم شمع بالایت سحر را در نمی یابد
میان شعلــــه افکندم پــر پروانه خود را
چشم در چشم
بدست علیرضا در دسته : 17/10/90 : 12:45 عصر
شبی که رفتی و شد بی تو در به در چشمم
هزار کوچه تمنا نشست در چشمم
تو در نگاه افق گم شدی و فهمیدم
نمی رسد به تماشای تو دگر چشمم
نمی شود به تو احساس خشک و خالی داشت
سرود نام تو را با صدای تر چشمم
به یاد گوشه ی چشمت پرید و پرپر زد
به گوشه ی قفس ? ای گوشه ی جگر چشمم
و سیب سرخ دلت فسمت رقیبان شد
نچید میوه از این اشک بی ثمر چشمم
بیا و بر لب چشمان خویش مستم کن
که ساغری به سلامت کشد به سر چشمم
خبر از آمدنت آمد و ترانه شدم
خدا کند نزند باز بدنظر چشمم
چرا به ناله ببندم غزل غزل خود را
منی که بالب فریاد چشم در چشمم
اسد نیکفال – فریاد
با همه ی بی سر و سامانی ام
بدست علیرضا در دسته : 2/10/90 : 7:18 عصر
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن! ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن، حرف بزن، سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
ها به کجا میکشی ام خوب من ؟
ها نکشانی به پشیمانی ام
شاعر : محمد علی بهمنی
دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد
بدست علیرضا در دسته : 20/9/90 : 2:55 عصر
دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد
هر جور باشد چهره خندان می کنم ، برگرد
با اینکه از این گریه های غم گریزی نیست
بعد از تو آن را زیر باران می کنم ، برگرد
بوی نوازش های دستان تو را دارد
گیسوی خود را تا پریشان می کنم ، برگرد
آرام می گیرد در آغوشم به جای تو
بغض غریبی را که مهمان می کنم ، برگرد
از من سراغ بوسه هایت را نمی گیرند
وقتی لبانم را پشیمان می کنم ، برگرد
بی تو دلم را می سپارم دست پاییز و
این خانه را مانند زندان می کنم ، برگرد
قصدت اگر خاموشی این جسم بی جان است
کار تو را این بار آسان می کنم ، برگرد