انتظار
" تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه خداست تنها به او می سپارمت "
وقتی دلتنگ شدی بیاد بیار کسی و که خیلی دوستت داره وقتی ناامید شدی بیاد بیار کسی و که تنها امیدش تویی وقتی پر ازسکوت شدی بیاد بیار کسی و که به صدات محتاجه وقتی دلت خواست از غصه بشکنه بیاد بیار کسی و که توی دلت یه کلبه ساخته
بودن یا نبودن مهم نیست آنقدر دوستت دارم که به حضورت نیازی نیست همانند خداوند که هست اما نیست . . . در ستاره باران میلادت میان احساس من تا حضور تو حبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم در این خانگی ترین آسمان بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای " ما " آبیست به ماندگاری ستارگان آسمان دوستت دارم در بزرگراه زندگی همواره " راهت " راحت نخواهد بود هر چاله ای "چاره ای " به من آموخت دوباره فکر کن فرصتها" دو بار" نمی شوند " بکوش" و ناامیدی را بکش برای جلوگیری از "پس رفت" پس ، باید "رفت" . . . به من تکیه کن ! من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را بر آن بنهی ! تمام روحم را آغوش می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی ! تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم دستی میکنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند ! تمام بودن خود را زانویی میکنم تا بر آن به خواب روی ! خود را ، تمام خود را به تو می سپارم تا هرچه بخواهی از آن بیاشامی ! از آن برگیری ، هرچه بخواهی از آن بسازی ، هرگونه بخواهی ، باشم..! از این لحظه مرا داشته باش ! " دکترشریعتی " مراقب افکارت باش که گفتارت می شود مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود مراقب رفتارت باش که عادتت می شود مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود با اون همه عشقی که بهم داشتیم و داریم امشب ما رو از هم گرفتند عشقم را زندگیم را همه کسم را نفسم را ازمن گرفنتد و تمام رویاهای زیبای زندگیم را که با وجودش ساخته بود با گفتن یک " نه " ساده در یک لحظه بر سرم ویران کردند مرا شکستند . . انتظارم را کشتند و نابودم کردند " انتظار " لعنت به دوری و دلتنگی لعنت به دنیایی که مرا از نگاه فیروزه ای چشمانت به دور انداخت لعنت به دنیایی که حسرت لطافت اطلسی دستانت را نثارم کرده لعنت به این دلتنگی دارم نفسهای آخر را بی تو میکشم . . نفس کم آورده ام نجاتم بده کمی نفس کمی زندگی کمی بودنت را نثارم کن و نجاتم بده . . " انتظار " بگذار تاشیطنت عشق چشمان تورابه عریانی خویش بگشاید هرچند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را بخاطر آرامش تحمل مکن . . . " دکتر شریعتی "