سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا دانشمند که نادانى وى او را از پاى در آورد و دانش او با او بود او را سودى نکرد . [نهج البلاغه]
 
یادداشت ثابت - یکشنبه 91 اردیبهشت 4 , ساعت 7:22 عصر
بنده ی من : نماز شب بخوان که یازده رکعت است...
- خدایا! خستـه ام، نمـیتوانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم!
- بنده ی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان...
- خدایا! سه رکعت زیاد است!
- بنده ی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو
- خدایا! من در رختخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم میپرد!
- بنده ی من! همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله...
- خدایا! هوا سرد است و نمـیتوانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!
- بنده ی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب میکنیم.....
بنده اعتنایی نمیکند و مـیخوابد.....
- ملائکه ی من! ببینید من این قدر ساده گرفته ام، اما بنده ی من خوابیده است. چیزی به اذان صبح نمانده است،او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است،امشب با من حرف نزده است...
- خداوندا! دو بار او را بیدار کردیم، اما باز هم خوابید...
- ملائکه ی من! در گوشش بگویید پروردگارت، منتظر توست...
- پروردگارا! باز هم بیدار نمـیشود!
اذان صبح را مـیگویند، هنگام طلوع آفتاب است...
- ای بنده! بیدار شو، نماز صبحت قضا مـیشود...
خورشید از مشرق سر برمـی آورد. خداوند رویش را برمـیگرداند.
ملائکه ی من! آیا حق ندارم که با این بنده قهر کنم؟
وای نه ... ! خدای مهربونم..... با منم قهری.....؟؟!
ولی باز هم خدا من رو می بخشد ...استغفر الله ربی و اتوب الیه...

 

 





لیست کل یادداشت های این وبلاگ