سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قناعت مالى است که پایان نیابد . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 90 بهمن 6 , ساعت 6:0 عصر

+ تمام زهر کین در من اثر کرد/هلالی چهره ی قرص قمر کرد/و دشمن با همین زهر ستمگر/تو گویی خنجری در این جگر کرد/و مادر آمد و با سوز تعریف/برایم قصه ی درد کمر کرد/دلم با مادر ابرو کمانم/به سمت کوچه ی تنگی سفر کرد/و دیدم مادرم در بین کوچه/به روی مرد بد سینه سپر کرد/مکن تعریف مادر قصه خویش/که قلب پر غمم را در شرر کرد/از این عالم شدم خسته که این زهر/تمام خستگی ام را بدر کرد..


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 2:0 عصر

یادداشتهای یک دانش آموز ناراضی

طنز و کاریکاتور | یادداشتهای یک دانش آموز ناراضی اولین روز مدرسه همیشه برای من روزی مخصوص است. چون در این روز تکلیف انجام نشده ای ندارم!
 

-اولین روز مدرسه همیشه برای من روزی مخصوص است. چون در این روز تکلیف انجام نشده ای ندارم!

- اولین روز مدرسه زیاد هم بد نیست، فقط حیف که بعد از آن روز دوم مدرسه، بعد روز سوم و بعدتر روز چهارم می آید!

- اولین روز مدرسه درست مثل اسکیت سواری هیجان انگیز است، اما دوست ندارم که نه ماه تمام روی یک صندلی بنشینم و یک کار تکراری را انجام دهم!

- معلم ها همیشه روز اول مدرسه بسیار شاد هستند. این به این خاطر است که بابت این کار حقوق می گیرند. اما ما بچه ها باید مجانی این کار را انجام دهیم!

- تنها یک چیز روز اول مدرسه خوب است و آن هم این است که یک روز به پایان سال نزدیک تر می شویم!

- من همیشه سال تحصیلی را با یک جامدادی پر از مداد و خودکار و سری خالی آغاز می کنم!

- من عاشق لوازم التحریر هستم. فقط ای کاش جای دیگری غیر از مدرسه وجود داشت تا ما بتوانیم از آنها استفاده کنیم!

- پدریزرگ و مادربزرگم برای روز اول مدرسه ام آن قدر لوازم التحریر خریده اند که دو هفته اول مدرسه را باید فقط به تراش کردن مداد ها بگذرانم!


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 1:52 عصر

مدرسه تاروز 23/12 برامون امتحان گذاشته بود.....ازاونجا که ریاضیا زرنگ تر ازاین حرفان..باچندتا جابه جایی و زرنگ بازی امتحان زبان روز دوشنبه افتاد 5شنبه...همه جوره برنامه ریختیم که از یه شنبه به بعد مدرسه نریم اما تجربیا تا 4شنبه باید برن بیچاره ها!.... یه شنبه که دیروز باشه امتحان جغی داشتیم...معلم مونم راضی نشدکه که نگیره....مجبورشدیم دیروزم بریم....از صبح که پامو تو مدرسه گذاشتم از بچه ها پرسیدم خوندن یانه...یه تعداد کمی مثل خودم حتی روخوانی هم نکرده بودن... تصمیمو گرفته بودم برگرو سفید بدم....دیگه مخم کشش نداشت...زنگ اول شیمی داشتیم....چون جلسه قبل با معلمش بازی کرده بودیم و کلی جک گفته بودیم وخوش گذشته بود باید این جلسه مثل خانوما قسمت آخر فصلو گوش میدادیم....باورتون میشه معلم مون انقد پاین؟؟؟خودم باورم نمیشه!!!! ما تو مدرسه مثل قبلا که یه صدای زنگ میومد ومیشد زنگ تفریح زنگ نداریم...از بلندگوهای سالن ها که صدای آهنگ بیاد یعنی زنگ تفریح...من دیروز حالم خیلی گرفته بود..بارونم که میومد یاد خاطراتم با عشقم افتاده بودم بغض داشت خفم میکرد....از شانسم اون ساعت آهنگ محسن یگانرو گذاشته بودن...درو که باز کردم..دیدم همه ی دخترا تو فازن...با یکی از بچه ها رفتم حیاط با رئیس شورا دست دادمو رفتیم زیر بارون به سمت کلبه که بوفه باشه...شکوه خریدشو کرد منم شکیبو دیدم....طبق معمول همو بغل کردیم و یذره براش گفتم چمه که گفت خیلی خری که اونو دوسش داری....مثلا داشت دلداری میداد منو....شکوه که داش یخ میزدو فرستادیم بالا بعدشم خودمون رفتیم ودس دادیم و....رفتیم سر کلاس....اصلا حس امتحان جغی رو نداشتم....زنگ بعد هندسه داشتیم....یه درس شیرین و.... اون زنگ که تموم شد وبه معلمه تبریک گفتیم ....مدرسه رفت تو آهنگای احسان خواجه امیری و فرهادواخشابی منم رفتم سالن پایین وسفره هارودیدم....سفره هفت سین کلاس ما زرشکی چیده شده بود...با زهرا یکی از بچه های تجربی و ریحانه که از آهنگ احسان ذوق کرده بود چرخ زدیم و رفتیم روسکو...یذره بهشون گیردادم وخندیدیم....از اونجا کل حیاط معلوم بود..یسری زیر بارون والیبال بازی میکردن یسری از دوستام داشتن یه ور دس می زدن اولی ها هم اون طرف موجی می رفتن سومی هاهم روپله ها ولو...معاونمونم می چرخید..ما رفتیم پیش بچه ها داشتیم دس می زدیم که یسری صدامون کردن...بین کلبه و ساختمان دست شویی ها یه فضایی وجود داره.. ریاضی ها اون جا بودن ما که رسیدیم زدن رو آب سردکن و رقاصا رفتن وسط ماهم جیغ و صوت ودس....تا معاون میومد متفرق می شدیم...یهو دوباره از بلندگوها آهنگ محسن جون پخش شد....ماهاهم که انگارنه انگار داره بارون میاد وخیس شدیم شروع کردیم باز...جاتون خالی بود اون وسط...اگه فضا تاریک بود کاملا حس میکردی رفتی دیسکو...مقنعه ها دیگه یه جورایی افتاده بود..."آسمونو بی تو خط خطی کردم.."بچه ها تو فاز بودن دیگه..همه ریختن وسط...کادر مدرسه هم روسکو دس میزدن و می خوندن....جاتون خالی یه ساعت تو حیاط رقصیدیم......انقد خوش گذشت که حدنداشت...رقص که تموم شد متوجه شدیم همه همسایه ها داشتن نگامون میکردن...چندبرابر به اون پسرا خوش گذشته بود خدامیدونه!!! ولی پوتینامون گلی شده بود توپ!حالا نوبت جغی بود..معلم که اومد گفت"نمی دونم متاسفانه یا خوشبختانه دستگاه خراب شد و8تا کپی زد برامون باید گروهی جواب بدین" ....شانس یعنی این....به گروه ما برگه نرسید...من خودمو مشغول کشیدن نقشه نشون دادم و اون دوتا به سوالا جواب دادن...بعدشم رفتیم پایین عکس انداختیم وماچ و بوس وتبریک و خدافظی.....کلا دیروز خر شانس شده بودم....از امروزم باید برم تولدبازی.....راستی سال نوی شمادوستای گلمم پیش پیش مبارک ببببوووووسسسسس....


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 1:51 عصر
خاطره ای از آخرین روز مدرسه

  آخرین روز سال تحصیلی بود . به دانش آموزانم گفتم فرض کنید چند سال گذشته و بعد از چند سال نامه ای برای من می نویسید . حالا دست به کار شوید و این نامه را برایم بنویسید. فاطمه مولایی که دانش آموز خلاق و با استعدادی است نامه طنز گونه ای به شرح زیر نوشت.  

                                   به نام خدا 

  سلام 

. اگر یادتان باشد تمام مدرسه از دست من در عذاب بود . آنروزها از در و دیوار و تخته بالا می رفتم و حتی اسکلت ساختمان مدرسه هم طاقت من که یک زلزله 200 ریشتری بودم را نداشت. آن زمان خداحافظی از شما برایم خیلی سخت بود ولی باید این سختی را تحمل می کردم. با این امید که روزی دوباره شما را ببینم. در این دو سال که شما برای ما زحمت کشیدید حسابی به شما عادت کرده بودم ولی شاید این کار من اشتباه باشد چون همه می گویند هیچ کس نباید به کسی یا چیزی عادت کند. وگر نه آنوقت جدایی برایمان بسیار سخت و دشوار است . همه چیز یک آغاز و یک پایان دارد. مثل یک سریال 90 قسمتی که روزی شروع می شود و تا چشمت را باز می کنی تمام شده است. یا مثل یک رویای شیرین که زود تمام می شود. این موضوع بسیار سخت و دلگیر است ولی اگر قرار باشد انسان به این چیزها عادت نکند دیگر از غصه نمی توانست زنده باشد ولی تنها یک چیز است که هیچ وقت تمام نمی شود و آن خاطره خوش شما در ذهن من است.

 

 

 از صمیم قلب برای شما آرزوی موفقیت می کنم.

 

 

  شاد و سلامت باشید. به امید دیدار

    گرچه از دیدن دوست مایوسم             از همین دور تو را می بوسم 

                        

 

سلامی به گرمی و محبت خورشید تقدیم به شما معلم عزیز و مهربان و البته صبور.


 

گلهای همچون گلهای داوودی . رز . سوسن . تاج خروسی . کاملیا . اطلسی. رازقی که نام این گلها بر اساس فامیلی شما درست شده تقدیم به روی گل شما که اصلا خود شما گل هستید.


 

وقتی اسم معلم به گوشم می رسدا حساس عجیبی دارم که این حس قابل توصیف نیست. معلم ذهن ما بچه های نابینا را از دنیای جهل به دنیای دانایی می برد.


 

معلم همه زیباییها و مهربانیها و خیلی چیزهای دیگر که اگر بخواهم بگویم باید همه کاغذهای دنیا را صرف نوشتن کنم.آدم هر وقت از کسی دور می شودمخصوصا معلم مهربانم که همه وقتش را برای ما صرف می کند که علم و ادب بیاموزیم آن وقت بیشتر و بهتر از همیشه قدر او را می داند. اما از همان اوایل سال تحصیلی قدردان شما بودم و خواهم بود. من همه چیزهایی که آموختم مدیون شما هستم . ان شاالله سلامت و موفق باشید .


 

دست علی یارتون خدا نگهدارتون 

 سبد سبد گلهای یاس و پونه                     تقدیم به تو معلم نمونه 


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 1:48 عصر

یکی دو روز آخر تابسنونه ، تابستونی که میشه گفت یکی از بهترین تابستونای زندگی من بود !

 
هرچند اتفاقای تلخ و شیرین زیادی برام پیش اومد ولی کلا قابل تحمل تر از تابستونای دیگه بود !!! 

تو این چند مدت (دو سه ساله ) با خیلی کسا و خیلی چیزا بودم و از هر کدومشون یه چیزی یاد گرفتم . هیچ وقتم از هیچ کس ناراحت نشدم و خدا رو شکر کردم که یه چیزی به تجربم اضافه کرده !!! یه لیستی از دوستای این 3 ساله مو (مخصوصا دوستای اینترنتی) درست کردم که چون یکم وقت کم اوردم نمی تونم بزارمشون !!! 


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 1:46 عصر

شنبه آخرین روز مدرسمون بود ! منم ورداشتم یه دوربینو تو یه کارتون جاسازی کردم طوری که کسی کوچکترین شکیم بهش نکنه ! بعد ورداشتم یه گوشه کلاس کار گذاشتمش ! هیشکی نمی دونست که آخرین زنگ کلاس پیش دانشگاهی تجربی از اول تا آخرش داره ضبط می شه !! کلید ریکورد و زدمو رفتم نشستم ! جامم عوض کردم اومدم وسط کلاس نشستم تا تو فیلم خوب بیوفتم ! معلمه دید خوشتیپ کردمو جامم عوض کردم بعد هم سر کلاس همش حواسم پیشه دوربین بود بهم شک کرده بود و همش از من سئوال می پرسید ! خلاصه چون روز بعد انتخاباتم بود معلمه کلی حرف سیاسی زد ! کلا آدمه خیلی شوخ طبعیم بود ! معلمه زبانمون ، آقای نیکنامی ، کلا بعد معلم شیمی مون بهترین معلم امسالمون بود ! الته تو شوخ طبعی و خندوندن بچه ها همه می دونن که تکه ! زنگ که خورد گفتیم خوب آقا از اول جلوی دوربین مخفی بودینو همه حرفاتون ضبط می شده ! بزودی حالتونو می گیریم تا شما باشید که سر کلاس تیکه بندازید !! بعد هم یه خنده تلخی کرد و رفتیم باهاش یه چندتاییم عکس یادگاری گرفتیم ! زنگ خورد و بچه ها کیفاشونو دسشون گرفتنو برای همیشه مدرسه رو بدرود گفتن


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 1:45 عصر

 

سلام!

سال 1387 هم رسید ! و پسرک همچنان می رفت ...

هرچی فکر کردم که واسه سال نو و لحظه سال تحویل یه پست بدرد بخوری جور کنم هیچی پیدا نکردم ! کلی تو شعرا و سخنای ادبی دنبال گشتم ولی هرچی می گشتم کمتر چیز بدرد بخوری پیدا می کردم !

 

 

 

آخرشم کیبورد بدست گرفتم!!! و یه 3/4 خطی آماده کردم تا به عنوان مطلب سال نو بزارمش تو وبلاگ !

شنبه آخرین روز مدرسمون بود ! 12 سال چه زود گذشت ...! شاید بخاطر اینکه 12 سالو فقط تو 2 تا مدرسه بودم اصلا اگذشت سالها رو احساس نمی کردم ! یادش بخیر از همون روز اول ماول ابتدایی جنجالی بودم !!! خوب کدوم بچه ای روز اول مدرسه با خانم معلمش دعواش میوفته که بیانو معلمشو عوض کنن !! خوب اون خاطره هم یادم اومد ! از اون موقع تا حالا بهش فک نکرده بودم ! کم کم داش یادم می رفت ! بذار ماجرا رو بگم ! مدرسه ابتداییمون کلاس اولش 2 تا کلاس اول داشت ! یه کلاس خانم بداریان معلمش بود و کلاس دیگم یه خانم زشت و ... !!! همه دلشون می خواس بچه هاشون برن تو کلاس خانم بداریانه که خیلی پیشه او خانمه دیگه خوشگل تر بود ! خوب منم خوشگل تره رو دوس داشتم دیگه !! بعد هرچی مامان باباها زور زدن کلاس بچه هاشونو عوض کنن مدیر مدرسه کاری براشون نکرد ! تا اینکه من گفتم باید خودم ابتکارو بدست بگیرم ! هنوز 5 دقیقه از سر کلاس رفتنمون نگذشته بود که با خانم معلمه دعوام افتاد و ... !! 3 نقطشو نگفته ولی خودتون باید بفهمید که تو اون چند لحظه چی گذشته که بلا فاصله خودشون ورداشتن کلاسمو عوض کردن !

 

از چهارم ابتدایی به بعد تنها کسی بودم که هر سال یه چند روزی دوربین می بردم مدرسه و از هر سال مدرسمون تو این 7/8 سال عکس و فیلم دارم ! اون زمانا بعضیا طعنه می زدن که چه بچه سوسوله یا اینکه چه حوصله ای داره و عکس و ... چه می خواد علاف !!! ولی همین آدما چند سالی که گذشت افتادن دنبالم تا عکسا رو به اونام بدم ! خوب دیگه اصلا چرا یهو اومدیم سر عکس گرفتن ....؟! آها ! :d

 

شنبه آخرین روز دوران مدرسم بود ! آخرین روزای اسفند 86 ! کلاس 13 /14 نفره ما هر روز معمولا 4/5 نفر غایب و داشت ! ولی امروز با اینکه روز آخر سال بود همه اومده بودن ! مثه اینکه همه بچه ها هم قبل تموم شدن مدرسه ها داش دلشون واسه هم دیگه تنگ می شد ! عجب کلاسی داشتیما! مدیر و معاونا می گفتن با اینکه 12/13 نفری بیشتر نبودین ولی شرترین و شلوغ ترین کلاسی بودین که ما تاحالا داشتیم ! خوب حقم داشتن ! کدوم کلاسی میان دیوار کلاسو می ندازن ! وقتی ناظر مرکز از تهران برای نظارت اومده دینامیت می ندازن سر کلاس !!! یه همایشی رو که چند روز واسه اجراش وقت گذاشتنو خراب می کنن و کلا می زنن میری-ن-ن تو هیکل مدیر و معاون و همه کس !!! و از همه اینکه هر 12/13 نفر با هم اتحاد دارن که کوچکترین چیزی رو بروز ندن و تابلو نکنن ! خیلی چیزایه دیگه ای هم بود که قابل گفتن تو اینجا نبودن !


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 1:44 عصر

شنبه آخرین روز مدرسمون بود ! 12 سال چه زود گذشت ...! شاید بخاطر اینکه 12 سالو فقط تو 2 تا مدرسه بودم اصلا اگذشت سالها رو احساس نمی کردم ! یادش بخیر از همون روز اول ماول ابتدایی جنجالی بودم !!! خوب کدوم بچه ای روز اول مدرسه با خانم معلمش دعواش میوفته که بیانو معلمشو عوض کنن !! خوب اون خاطره هم یادم اومد ! از اون موقع تا حالا بهش فک نکرده بودم ! کم کم داش یادم می رفت ! بذار ماجرا رو بگم ! مدرسه ابتداییمون کلاس اولش 2 تا کلاس اول داشت ! یه کلاس خانم بداریان معلمش بود و کلاس دیگم یه خانم زشت و ... !!! همه دلشون می خواس بچه هاشون برن تو کلاس خانم بداریانه که خیلی پیشه او خانمه دیگه خوشگل تر بود ! خوب منم خوشگل تره رو دوس داشتم دیگه !! بعد هرچی مامان باباها زور زدن کلاس بچه هاشونو عوض کنن مدیر مدرسه کاری براشون نکرد ! تا اینکه من گفتم باید خودم ابتکارو بدست بگیرم ! هنوز 5 دقیقه از سر کلاس رفتنمون نگذشته بود که با خانم معلمه دعوام افتاد و ... !! 3 نقطشو نگفته ولی خودتون باید بفهمید که تو اون چند لحظه چی گذشته که بلا فاصله خودشون ورداشتن کلاسمو عوض کردن !


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 1:44 عصر

 

از چهارم ابتدایی به بعد تنها کسی بودم که هر سال یه چند روزی دوربین می بردم مدرسه و از هر سال مدرسمون تو این 7/8 سال عکس و فیلم دارم ! اون زمانا بعضیا طعنه می زدن که چه بچه سوسوله یا اینکه چه حوصله ای داره و عکس و ... چه می خواد علاف !!! ولی همین آدما چند سالی که گذشت افتادن دنبالم تا عکسا رو به اونام بدم ! خوب دیگه اصلا چرا یهو اومدیم سر عکس گرفتن ....؟! آها ! :d


دوشنبه 90 دی 26 , ساعت 12:0 صبح

-اولین روز مدرسه همیشه برای من روزی مخصوص است. چون در این روز تکلیف انجام نشده ای ندارم!
2- اولین روز مدرسه زیاد هم بد نیست، فقط حیف که بعد از آن روز دوم مدرسه، بعد روز سوم و بعدتر روز چهارم می آید!
3- اولین روز مدرسه درست مثل اسکیت سواری هیجان انگیز است، اما دوست ندارم که نه ماه تمام روی یک صندلی بنشینم و یک کار تکراری را انجام دهم!
4- معلم ها همیشه روز اول مدرسه بسیار شاد هستند. این به این خاطر است که بابت این کار حقوق می گیرند. اما ما بچه ها باید مجانی این کار را انجام دهیم!
5- تنها یک چیز روز اول مدرسه خوب است و آن هم این است که یک روز به پایان سال نزدیک تر می شویم!
6- من همیشه سال تحصیلی را با یک جامدادی پر از مداد و خودکار و سری خالی آغاز می کنم!
7- من عاشق لوازم التحریر هستم. فقط ای کاش جای دیگری غیر از مدرسه وجود داشت تا ما بتوانیم از آنها استفاده کنیم!
8- پدریزرگ و مادربزرگم برای روز اول مدرسه ام آن قدر لوازم التحریر خریده اند که دو هفته اول مدرسه را باید فقط به تراش کردن مداد ها بگذرانم!


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ