یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
نظره تو چیه؟
بهار سرمایه ی یکسال انسان
که مزده میدهی هر لحظه هر آن:
که ای انسان- خلیفه حرکتی کن
دمی خود را ز غفلتها رها کن
همانند بهاران کن شکوفه
که تا یابی ز بیداری نشونه
نگاهی کن به پروانه -ستاره
همی یابی درون خود جوانه
جوانه میتواند زنده گردد
ویا ناگه ز بی آبی بگندد
بیا آب درون خود بجوشان
وز آن جان و تن خود را بنوشان
زسیرابی جان حیرانه گردی
شوی مست و پی پیمانه گردی
ز جام ناب نور حق بنوشی
بسی سیراب گردی و خروشی و
نالی از سر هجران و دوری و
گویی : بار الها عین نوری
تو اللهی تو آمالی تویی تو
تویی اول تویی آخر تویی تو
خداوندا! تن از جانم جدا کن
مرا با کبریایت همسرا کن
بهار سرمایه ی یکسال انسان
که مزده میدهی هر لحظه هر آن:
که ای انسان- خلیفه حرکتی کن
دمی خود را ز غفلتها رها کن
همانند بهاران کن شکوفه
که تا یابی ز بیداری نشونه
نگاهی کن به پروانه -ستاره
همی یابی درون خود جوانه
جوانه میتواند زنده گردد
ویا ناگه ز بی آبی بگندد
بیا آب درون خود بجوشان
وز آن جان و تن خود را بنوشان
زسیرابی جان حیرانه گردی
شوی مست و پی پیمانه گردی
ز جام ناب نور حق بنوشی
بسی سیراب گردی و خروشی و
نالی از سر هجران و دوری و
گویی : بار الها عین نوری
تو اللهی تو آمالی تویی تو
تویی اول تویی آخر تویی تو
خداوندا! تن از جانم جدا کن
مرا با کبریایت همسرا کن
اگه یه روز به اونی که دوسش داری نرسیدی
نگو بی معرفت بود. بگو:بی معرفت بودم که زود بریدم و سرنوشت شکستم داد. نگو حرف مردم نذاشت بگو:ترس از حرف مردم نذاشت. نگو دوسش داشتم بگو دوسش دارم. اگه واسه همیشه از دستش دادی واسه همیشه فراموشش نکن
من و تو هستیم و بینمان فاصله
زودتر نمیگذرد این ثانیه های بی حوصله
همچنان باید بی قرار باشیم ، تا کی باید خیره به عکسهای هم باشیم!
بیش از این انتظار مرا میسوزاند، دلخوشی فرداست که تمام حسرتها و غمها را بر دلم میپوشاند
تو در این فاصله میسوزی و من از سوختنت خاکستر میشوم ، تو اشک میریزی و من در اشکهایت غرق میشوم ، تو نمی تابی و من در تاریکی محو میشوم ، تو از انتظار خسته ای و من به انتظار آمدنت دست به دعا میشوم!
انگار عقربه های ساعت هم از انتظار خسته اند ، نشسته اند و حرکت نمیکنند
چرا نمیگذرد ، تا برسد آن روز
در خواب میبینم تو را ،ستاره ها که می آیند ، نمیدانم، میدانند حال من و تو را
روزها شبیه هم است ، امشب نیز مثل دیشب است ،
امروز خیره به ساعت بودم ، دیروز با ثانیه ها هماهنگ بودم
دیشب خواب دیدم سرم بر روی شانه هایت است ، امروز در فکر خواب دیشب بودم
به انتظارت مینشینم ، انتظار هم پایان نیابد ، میروم به سوی پایانش ، تا نزدیک شوم به تو ، در کنارت خیره شوم به چشمانت تا بگویم خیلی دوستت دارم